عاشورا
سلام پسر نازم. دیروز، عاشورا بود. عصر رفتیم مسجد امام حسین علیه السلام که پیاده بربم تا مسجد جامع. یک راه حدودا دو کیلومتری رو پیاده اومدی و زنجیر زدی فدای پاهای کوچولوت. نزدیک مسجد، خسته شدی که مامان زهرا زحمت کشیدن یه خورده بغلت کردن. رسیدیم مسجد، از شدت خستگی روی پام خوابت برد. پاهای کوچیکت رو ماساژ دادم که خستگی راه از تنت بره. خواب بودی که بابا زنگ زدن من اومدم علی رو بفرستین، که گفتم خوابیدی. بیدار که شدی سریع رفتی پیش بابا و با هیئت زنجیر زدی. فدات بشم زائر کوچولو. اینم مرد کوچولوی من با زنجیرش. اینم مال روز تاسوعاست که از نماز ظهر برمیگشتیم ، به هیئت برخورد کردیم. ان شاءالله حسینی زندگی ک...